Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6584 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Kolonie {f} U موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
etwas [Genitiv] Herr werden U چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
scharfes Durchgreifen {n} U سرکوبی [سختگیری] [رفتار مرجع قدرتی با گروهی از مردم]
Kolonie {f} U گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی از قوانین و حکومت کشورشان در آنجا پیروی کنند
Klausur {f} U انزوا [گروهی برای مدتی]
Klausur {f} U گوشه نشینی [گروهی برای مدتی]
Bußpredigt {f} U موعظه برای تشویق مردم به توبه
Anschluss haben U رابطه داشتن [با مردم برای هدفی]
Absperrgitter {n} U نرده موقت [برای جلوگیری از ازدحام مردم]
Anschluss finden U رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
Ring {m} [spekulative Aufkäufergruppe] [Börse] U گروهی که انحصار میکنند [برای معامله قماری] ازطریق خرید کلی [گروه خریدار سفته باز] [بورس سهام ]
Schwänze {f} U گروهی که [برای معامله قماری] ازطریق خرید کلی انحصار میکنند [گروه خریدار سفته باز] [بورس سهام ]
dreitägige Klausurtagung {f} U گردهمایی سه روزه دور از مردم عمومی [برای دعا کردن، درس دینی و عبادت]
sich nicht dazu kriegen lassen, so zu denken wie die <idiom> U نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
Zivilisation {f} U تمدن
abgelegen sein U جای دور از تمدن بودن
am Arsch der Welt <idiom> U در پشت کوه [خیلی دور از شهر و تمدن] [اصطلاح عامیانه]
Einrichtung {f} U موسسه
Betrieb {m} U موسسه
Anstalt {f} U موسسه
Etablissement {n} U موسسه
Firma {f} U موسسه
Disponent {m} U کارمند [موسسه]
Bildungsanstalt {f} U موسسه فرهنگی
Betriebskapital {n} U سرمایه موسسه
Betriebsgeheimnis {n} U اسرار موسسه
Betriebsberater {m} U مشاور موسسه
Betriebseinstellung {f} U استخدام موسسه
Betriebsfest {n} U ضیافت موسسه
Fürsorgeamt {n} U موسسه خیریه
Eigenbetrieb {m} U موسسه شخصی
Beerdigungsinstitut {n} U موسسه خاکسپاری
Direktorat {n} U دفتر رییس موسسه
Beerdigungsinstitut {n} U موسسه کفن و دفن
Betriebsrat {m} U شورای کارکنان موسسه
Betriebsanleitung {f} U روش کار موسسه
Zwischenparteilich U میان گروهی
Caritas {f} U موسسه خیریه کلیسای کاتولیک آلمان
Anlagen aufstellen U موسسه نظامی به ماموریت اعزام کردن
Ring {m} [Algebra] U حلقه گروهی [ریاضی]
nicht in die Reihe gehören <idiom> U نامشابه [دیگران در گروهی] بودن
Berühmtheit {f} U پر مقام [بالا رتبه] در گروهی یا پیشه ای
Ansehen {n} U پر مقام [بالا رتبه] در گروهی یا پیشه ای
Abschleppdienst {m} U موسسه ای که کارش کشیدن یا بکسل کردن وسایل نقلیه است
fünftes Rad am Wagen <idiom> U آدم [چیز] اضافه یا زاید [در گروهی از آدمها]
Medienrummel {m} U تبلیغات اغراق آمیز رسانه های گروهی
freo improvisieren U موسیقی نواختن بدون مقدمه قبلی [گروهی ]
eine Jamsession abhalten U موسیقی نواختن بدون مقدمه قبلی [گروهی ]
die Namensliste aufrufen U حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
die Namen verlesen U حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
Dutzende Menschen U ده ها تن از مردم
Bevölkerung {f} [Bev.] U مردم
Bevölkerung {f} [Bev.] U تعداد مردم
Alraun {m} U مردم گیاه
Demokratie {f} U مردم سالاری
Alraune {f} U مردم گیاه
man sagt U مردم می گویند
öffentliche Bekanntmachung U آگهی به مردم
Demagogie {f} U مردم فریبی
Anthropologe {m} U مردم شناس
Bürgerinitiative {f} U اتحاد مردم
Bürgerinitiative {f} U همبستگی مردم
Bevölkerungsschicht {f} U طبقه مردم
Nicht wenige ... U تعداد زیادی [از مردم]
Demokrat {m} U خواهان مردم سالاری
eine ganze Menge Leute U عده زیادی از مردم
beim Publikum ankommen U مردم نواز بودن
der Unmut in der Öffentlichkeit U تنفر مردم عمومی
eine ganze Anzahl Leute U عده زیادی از مردم
pferchen U چپاندن [مردم یا جانوران را در جایی]
Er soll gesagt haben ... U بنا به گفته مردم او گفت ...
Viele Leute wurden verletzt. U مردم زیادی آسیب دیدند.
Anteil {m} U گروه [توده] از مردم یا چیزها
ausspucken U بیرون کردن [مردم از خانه ها]
die Reaktion des Auslandes U واکنش مردم در کشورهای خارجی
Vater Staat {m} U دولت [که از مردم حمایت می کند]
Klausurtagung {f} U مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
Taktlosigkeit {f} U اشتباه در گفتار یا کردار در جمعی از مردم
Menschen aus dem Wasser retten U مردم را [از غرق شدن ] در آب نجات دادن
Volksverführer {m} U تحریک کننده توده مردم [سیاست]
Rattenfänger {m} U تحریک کننده توده مردم [سیاست]
Entgleisung {f} U اشتباه در گفتار یا کردار در جمعی از مردم
Bangemacher {m} U ایجاد کننده رعب و هراس در مردم
verkehren U رفت وآمد کردن [مردم یا وسایل نقلیه]
Fettnäpfchen {n} U اشتباه در گفتار یا کردار در جمعی از مردم [اصطلاح روزمره]
Ausrutscher {m} U اشتباه در گفتار یا کردار در جمعی از مردم [اصطلاح روزمره]
Ich komme momentan nicht viel unter [die] Leute. U این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
die Menschen dort abholen, wo sie stehen <idiom> U از نظر روحی وفکری خود را با مردم همبرابر بکنند
Rattenfänger {m} U نی نواز [با نوازش مردم را تلسم می کند] [اصطلاح مجازی]
Volksverführer {m} U نی نواز [با نوازش مردم را تلسم می کند] [اصطلاح مجازی]
einen Fauxpas begehen U اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
Kolonie {f} U گروهی از جانوران یا گیاهان یا جانوران تک سلولی هم نوع که با هم زندگی یا رشد می کنند [زیست شناسی]
Die Leute fragten sich, wie diese Vorrichtung funktionierte. U مردم در شگفت بودند که این ابتکار چگونه کار می کرد.
Kaste {f} U طبقات مختلف مردم [کاست ] [مثال در هند] [جامعه شناسی]
Die Kirschen in Nachbars Garten schmecken immer süßer. <proverb> U مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
Zweck der Geldstrafen ist es, die Leute vom Schnellfahren abzuhalten. U قصد جریمه مالی این است که مردم را از تند رانی منصرف بکنند.
Stell die Stühle weit genug auseinander, dass sich die Leute gut bewegen können. U فاصله صندلی ها را به اندازه کافی از هم جدا بگذار که مردم بتوانند به راحتی تکان بخورند.
das Maul aufreißen <idiom> U چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
Günstlingswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Klüngelwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Vetterleswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Vetterliwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [ در سوییس]
Freunderlwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در اتریش]
Vetternwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در آلمان و سوییس]
Amigowirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح عامیانه]
Nepotismus {m} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح رسمی] [سیاست]
Ansteckbukett {n} U دسته گلی که برای زدن روی مچ دست تهیه میشود [برای جشن فارغ التحصیل از دبیرستان]
Die Aktion scharf sollte von den sozialen Problemen ablenken. U قصد این سرکوبی [مردم] این بود که ازمشکلات اجتماعی منحرف بکند.
jodeln U صدای آواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی درآواز خود تکرارمیکنند
Wir ersuchen um eine Vorlaufzeit von mindestens zwei Wochen [damit wir] [für etwas] [vor etwas] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
für mich allein U تنها برای من [برای من تنهایی]
dediziert <adj.> U اختصاصی [برای کار خاص] [برای مقصود خاص] [رایانه شناسی]
zu Ihrer Information U برای آگاهی شما [برای اینکه شما آگاه باشید]
zur Information U برای آگاهی شما [برای اینکه شما آگاه باشید]
fest zugeordnet <adj.> U اختصاصی [برای کار خاص] [برای مقصود خاص]
eigens [dafür] eingerichtet <adj.> U اختصاصی [برای کار خاص] [برای مقصود خاص]
eigen <adj.> U اختصاصی [برای کار خاص] [برای مقصود خاص]
sich um etwas reißen U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sich um etwas [Akkusativ] raufen U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
Jemanden für etwas besonders empfänglich [anfällig] machen U کسی را برای چیزی مستعد کردن [زمینه چیزی را برای کسی مهیاساختن ]
ein [einen] Arsch voller Menschen U دسته دسته مردم
für [ Akkusativ] <prep.> U برای
für U برای هر
per U برای هر
pro U برای هر
alternativ [zu] <adj.> U دیگری [برای]
als Rache [für] U انتقام [برای]
zum Beispiel برای مثال
Ewig U برای همیشه
Gleichfalls. برای تو هم همینطور.
zum Beispiel برای نمونه
Zum Beispiel? U برای مثال؟
auf die Dauer U برای ادامه
zur Ansicht U برای بازرسی
deswegen <conj.> U برای اینکه
da <conj.> U برای اینکه
fernerhin <adv.> U برای آینده
für alle U برای همه
denn <conj.> U برای اینکه
und zwar <adv.> U برای مثال
Bemühungen {pl} [um] U تلاش [برای]
Bemühungen {pl} [um] U کوشش [برای]
für die Zukunft U برای آینده
Ewigkeit {f} U برای همیشه
zum Kochen geeignet <adj.> U برای آشپزی
eine Übernachtungsmöglichkeit {f} U خوابگاه برای یک شب
um zu ... U برای [اینکه]
künftig <adv.> U برای آینده
um ... zu U برای [اینکه]
weil <conj.> U برای اینکه
suchen [nach] U جستجو کردن [برای]
fungieren [als Jemand] U پاسخگو بودن [برای]
agieren [als Jemand] U پاسخگو بودن [برای]
handeln [als Jemand] U پاسخگو بودن [برای]
Das genügt mir völlig. U اون برای من کافیه.
zweckgebunden <adj.> U برای هدفی ویژه
Zu vermieten U برای اجاره [علامت]
Zu verkaufen U برای فروش [علامت]
Nichtraucher {pl} U ناسیگاریان [قسمت برای]
bereitstehen für [um zu] U آماده بودن برای
hübsch <adj.> U قشنگ [برای مرد]
schön <adj.> U قشنگ [برای زن یا اشیا]
Sie <pron.> U شما [رسمی برای تو]
um zu verhindern U برای جلوگیری کردن
Ausschau halten [nach] U جستجو کردن [برای]
Andenken {n} U یادگاری [برای یادآوری]
Ich bin dabei! U من حاضرم برای اشتراک!
sich freiwillig melden [zu] U داوطلب شدن [برای]
Erinnerungsstück {n} U یادگاری [برای یادآوری]
Parfümerie {f} U عطریات [فقط برای بو]
stellen [vor] U ایجاد کردن [برای]
um Karten anstehen U برای بلیط در صف ایستادن
vor sich hin murmeln U برای خودشان من من کردن
in den Bart brummen U برای خودشان من من کردن
Sicher ist sicher. U برای مطمئن بودن
sicherheitshalber U برای مطمئن بودن
für alle Fälle U برای مطمئن بودن
Verhandlung {f} U گفتگو [برای حل موضوعی]
Verhandeln {n} U گفتگو [برای حل موضوعی]
stimmen [für] U رای دادن [برای]
Trauerbinde {f} U سرآستین [برای سوگواری ]
stöbern [nach] U جستجو کردن [برای]
stöbern [nach] U زیر و رو کردن [برای]
Hoffnung {f} [auf etwas] U امید [برای چیزیی]
Schnittholz {n} U چوب برای ساختن
vorbereiten [zu oder auf] U آماده شدن [به یا برای]
wühlen [nach] U جستجو کردن [برای]
wühlen [nach] U زیر و رو کردن [برای]
herumstöbern [nach] U جستجو کردن [برای]
herumstöbern [nach] U زیر و رو کردن [برای]
Nutzholz U چوب برای ساختن
Bauholz {n} U چوب برای ساختن
Ausstellung {f} [Genitiv] [über etwas] U نمایشگاه [برای چیزی]
rüsten [zu oder auf] U آماده شدن [به یا برای]
Es wurde ihm klar. U برای او [مرد] واضح شد.
parat [für; zu] <adj.> U آماده [حاضر] [برای]
Ich möchte, dass es mir bewiesen wird... میخوام برای من اثبات بشه...
Deich {m} U سد [برای جلوگیری از سیل]
War einkaufen für Weihnachten ganzen Tag U خرید می کرد برای روز کریسمس
Werbeunterbrechung {f} U وقفه برای آگهی
Werbepause {f} U وقفه برای آگهی
Recent search history Forum search
1حروف الفبا و نشانه ها
3was bedeutet Präteritum in Farsi?
1zwar
2Arschloch
1برای رشد به درون خود نفوذ و سفر کنید
1برای شاد کردن دیگران باید بعضی وقتها هم باخت
1Allgemeingut
2براى همه شما!
2Maazouriat dashtan...Z.B:Ich kann nicht es dir erzählen ,ich bin ..?
2Eine Bitte an Web Master!:-): Wir müssen jedesmal "(code amniati) schreiben bei jeder Frage..das nimmt viel Zeit:-(( und man verzichtet langsam auf diese Website..ich mag Ihre Website sehr ..aber..
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com